زنگی آباد کرمان

اخبار شهر زنگی آباد وتوابع

زنگی آباد کرمان

اخبار شهر زنگی آباد وتوابع

نمایشگاه کتاب

امرو رفته بودم به سیل نمایشگاه کتاب. نمیدونی چه خبر بود. هرچی سیل کردم دیدم همش همون کتابای پارسالیه.هلکی چکیدم جلو یه بنده خدائی و شونزده هزار تمن دادمو ویه خورده کاغذو که وششون میگفتن:بن گرفتم. حالو افتاده بودم تو باغ گل. نه میدونستم ونه میتونستم چی میما بخرم.

       هنتو غینگ غینگو ور دور خودم میگشتم. از این کت میرفتم. ازو کت بدر می اومدم. آخرش کل گیجو گرفتم وهمو سرجام نشستم ور زمین.

       یه خوردوئی که به حال اومدم دیدم یه دختروئی ت بلند گو هی گرران داره میگه: بیایین برین ولر.  منم که هنو هچی نخریده بودم، گفتم: چی میگی؟ من هنو نیم ساعتم نیس که اومدم به نمایشگاه.گفتن: ساعت خواب. بنده خدا تو تا حالو به خواب بودی. وخین،وخین، خجالت بکش اخودت. تشریفاره ببر. میخواییم ذراره ببندیم. برو صب بووخ بیا...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد